مثلا کاش ۵۰ ۶۰ سال قبل به دنیا آمده بودیم!

آن هم نه در شهر. شهری به درندشتی ِ تهران. در یک روستا دور و اطراف شمال. میگویم  ۶۰ سال قبل روستایی اطراف شمال برای اینکه نه از تلوزیون و موبایل و تکنولوژی خبری باشد، نه از ترافیک های همت و شلوغی سرسام آور جهان کودک. شمال برای اینکه تند و تند باران ببارد و ما کیف کنیم. برای اینکه پائیزش پائیز باشد به معنای کلمه. پر از زرد و نارنجی های دلبری که من ضعف میروم برایش.

میشد تو یک پسر روستایی باشی، با غیرت و مرد. و مردانه دوستم بداری تا پای جان. انقدر که حتی اگر پای پسر کدخدا هم وسط بیاید دل من قرص باشد که تو مراقبمی و مرا از دست نمیدهی. مردی که جنگیدن بلد باشد.

من هم دختر یک خانواده چند خانه آنطرف تر از شما، که با همه ی حجب و حیایش عاشقی کردن و دل بردن و پای تو ماندن را بداند. 

که هرروز به عشق این بیدار میشدم که بروم آب بیاورم و تو را در کوچه ببینم که میروی دنبال کشاورزی ات. 

یا نه، در سوئیس بودیم! یکی از روستاهای بکر و فوق العاده زیبایش. من میتوانستم دختری باشم که پیراهن های بلند و پف دار و پرچین  میپوشم با موهای بلند و فر و طلائی که صبح ها در حین دوشیدن گاوها تو را دید بزنم! و تو پسری باشی با موهای کمی بلند و صاف و خرمایی رنگ که هرروز برای کار به شهر میروی.

ما هرچیزی و هرجای این دنیا میتوانستیم باشیم. اما جایی که هرروز بشود تو را دید و یک دل سیر در آغوش گرفت. تهران و پاریس و ونیزش مهم نیست، مهم این است که هرجای دنیا و در هر زمانی من تو را آرزو میکنم، قلب آبی من


مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما
محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

دکلمه غزلیات حضرت حافظ شرکت توسعه نرم افزار سریر پارسی فیلم | دانلود فیلم و موزیک جدید بیوگرافی و معرفی بازیگران مرد سینمای ایران یو پی اس کاران بوشهر درس 30 بلاگ اشعار میلاد فرحمند خبرهای نوستالژیک و پرواز نقوش مکتوب